خلاصه رمان :
رمان عاشقانه همیشه با خودم فکر میکنم چرا یه شب گردن این پسره بیشعورو محکم با این دستام نمیگیرم تا خفش کنم از شرش خلاص بشم ولی هربار که فکر میکنم کنارش چه قدر کیف میکنم از تصمیمم پشیمون میشم یکهو از روی تخت جستی میزنم یه جرقه بزرگ توی سرم زده شده بودوایسا ببینم چرا که نه؟یه طوری این کارو میکنم که نمیره فقط زجر بکشه یا اصلا میتونم بدتر مثلا…. خنده مرموزانه ای کردمو با تخسی گفتم:آقا آرسام بچرخ تا بچرخیم لاستیک ماشین خوشگل منو پنچر میکنی؟دارم برات با هیجان پتوی رو تختمو کنار زدم و برای عملی کردن نقشم راهی شدم و…غرورم…لعنتی ترین ویژگی دوست داشتن من است…زندگیم بر پایه اش بنا شده…همه چیزمه…غرور منو نشونه نگیر…
چون…هستیتو به آتیش میکشم…من برای هرچیزی نمیجنگم…اما غرورم…فرق میکنه…
من در خانواده ثروتمندی متولد شده بودم بیست سالم بود که توی یک مهمونی با آرمیتا دختری که زیبایی خیره کننده ای داشت آشنا شدم
مثل خودم بود سنگین بود و سبک وارانه رفتار نمیکرد از یه خانواده پولدار بود و از همه مهمتر غرورش پرستیدنی بود دختری آویزون نبود اما طرز پوشش و حتی آرایش کردنش مثل بقیه دخترهای اطرافم بود جلف بود اما زیبا بود و این زیبایی بهش می اومد
دوسال باهم بودیم و صمیمیتمون هر روز بیشتر از روزهای قبل میشد ازهیچ چیزی چه از نظر مادی چه معنوی براش کم نمیذاشتم و کم کم احساس کردم که دارم عاشقش میشم بیست و دو سالم بود که متوجه شدم کمی سرد شده و رفتارش نسبت به قبل تغییر کرده گفتم شاید کم محلی ازم دیده یا باهاش بدرفتاری کردم که اینطوری شده به خاطر همین بیشتر از قبل
دانلود رمان برج زهرمار و دختر شیطون بلا
دانلود رمان برج زهرمار دختر شیطون بلا بهش محبت کردم عشق ورزیدم باهاش بیشتر وقتمو میگذروندم حتی از کارهای شرکت میزدم تا با اون باشم اما…
یه روز که توی شرکت نشسته بودمو داشتم به یه سری نقشه رسیدگی میکردم یه بسته که توش یه سری عکس همراهه یه نامه بود برام آوردن که وقتی بازش کردم متوجه شدم که از طرفه آرمیتاس
داخله همه عکسها کناره یه پسر بور مو طلایی بودو اونو عشقش معرفی کرده بود داخل نامه گفته بود که من هیچ وقت تورو نخواستم و فقط خواستم که کمی باهات وقت بگذرونم از اون روز به بعد ازش نفرت به دل گرفتم نه تنها از اون بلکه از همه دخترهای دیگه چون همشونو به یه چشم میبینم
از اون روز به بعد از یخ شدم بی احساسه بی احساس
تا الانی که نه سال از اون ماجرا گذشته بود نفرتمو نسبت به آرمیتا از دست ندادم و نخواهم داد
پی گیر ماجرا نشدم چون غرورمو خورد شده میدونستم و نمیخواستم بیشتر از این خورد بشه دو روز توی خودم بودم و به این فکر میکردم مگه چی براش کم گذاشتم من آدمی بودم که همه چیرو توی پول خلاصه نمی کردم به خاطر همین طوری نبودم که براش خرج کنمو بهش محبت نکنم هرچند هربار که باهم بیرون میرفتیم فاتحه جیبمو باید میخوندم اما بازهم خوشحال بودم که پول دارم و میتونم نیازهای کسیرو که دوسش دارم برطرف کنم بعد از دو روز شدم یه آدمی که الانم
زمین تا اسمون تغییر کردم و شدم یه ارسام دیگه روز به روز موفق تر از قبل و سردتر از گذشته شدم
توی این فکرها بودم که یکهو مو
بایلم زنگ خورد نگامو از تصویر خودم توی آیینه گرفتمو به سمت گوشیم رفتم بعد از برقراری تماس مثل همیشه بالحن خشکی گفتم:
_بفرمایید_سلام آقا_کاری داشتی؟ فرخی_راسیتش یه اتفاقی افتاده؟_خب خبر تازه ای که نیست…میشنوم
باز معلوم نیست چه غلطی کرده که این طوری به تته پته کردن افتاده با صدای محکم و جدیم گفتم:
_باز چه دست گلی به آب دادی؟
فرخی_شعبه توی کانادا که به اسم مادر خدا بیامرزتونه طبق اطلاعاتم امروز صبح دویست و پنج میلیون ازش برداشت شده
به نگاه حلاله ،پس چک کن:
دانلود رمان برج زهرمار و دخترشیطون بلا جلد دوم
رمان منتخب | غزاله.ش کاربر انجمن یک رمان
رمان عروس اقیانوس | فائزه حاجیحسینی کاربر انجمن یک رمان
رمان خفته در کالبدها | fateme078 نویسندهٔ انجمن یک رمان
فک کردم اخرش خوب تموم میشه 🙁
با سلام و خسته نباشید
در کل رمان بسیار قشنگی بود اما آخرش خیلی جای کار داره ، نویسنده خیلی به صوذت خلاصه وار رمان رو تموم کرد
خیلیییییییییییییی قشنگ بود ولی خوب آخرش یکم هندی بود😅درکل جالب بود👍🏻چون آخرش یکم خلاصه تموم شد به نظرم اگه جلد دومش روهم بنویسید و همینو ادامه بدین جالب میشه❤️اگه نوشتین به منم بگین✋🏻😂
پایانش غیرمنتظره بود اما سیر خوبی داشت مخصوصا شخصیت هاش