شب میشود و من به تو فکر میکنم گاهی غمگین میشوم و گاهی لبخند میزنم اما گاهی هم فارغ از فکر تو میخندم و شادی میکنم! لبخند من چیزی نیست که به راحتی از من بگیری! تو موفق نشدی که مرا غمگین کنی ازت ممنونم که من رو با واقعیتهای زندگی رو به رو کردی!
میدانی… .
گاهی حس میکنم تو برای انتقام به سراغم خواهی آمد!
اما قلبم به من میگوید این قدر هم ظالم نیستی
در این لحظه حس میکنم قلبم نمیزند
من کاری نکردم که بخواهی انتقام بگیری
اما نیمی از وجودم فریاد میزند که بدبختی در انتظار من است!
مانند گذشتهها قرار است اشک بریزم؟
تو میدانی بیش از این طاقت شکست ندارم
بذار قلبم در همین حد ترکخورده بماند
نشکنش و خوردش نکن… .
این قلب تنها گناهی که کرده این است
که دوستت دارد…!
***
دوست داشتن مگر گناه است؟!
هرچه در ذهن جستجو میکنم نتیجهای نمیگیرم… .
نکند خدا به تازگی گفته است که
هرکه دوست بدارد
ترک شود؟
میدانی عزیزِدلم!
چندین بار بحث کردیم و من هربار با خود گفتم دیگر برنمیگردم!
اما مانند ابلهان باز هم به پیش تو امدم
میدانی؟!
قلب من کمی قلدر است!
تمامی اعضا به گوش او هستند!
اما جدیدا
خسته شده است… .
و جانشین خود را اعلام کرده است
مغز!
و مغز بعد از گرفتن حکمرانی از قلب
به سرعت فرمان ترک کردنت را به من داد…
دانلود دلنوشته لبخند
خداروشکر میکنم که خاطرهای از تو ندارم
اگر داشتم باید ماهها صرف فراموش کردنشان میکردم!
تنها چیزی که از تو بهخاطر دارم صدایت است… .
و البته جملههایی که من رو در تصمیم مصمم میکنند!
تو به من یاد دادی هیچوقت سعی نکنم حال کسی رو خوب کنم
به من یاد دادی تلاش به خوبی فایده نداره
به من یاد دادی وقتی کمک میکنم
خودم ضربه میخورم!
ممنون از درسات خانم معلم!
***
دل نشکن دختر!
دل شکستن بیتاوان نیست… .
میدانم دل خودت هم شکسته است
اما نشکن این دل لامصب را!
تو خودت شکستهای و درد شکستن را میدانی
من شاید قلبم بشکند!
اما خودم شیشهی نشکن هستم
پس تلاش نکن!
چون تنها خودت آسیب میبینی… .
***
در این مسیر… .
دوستهای زیادی پیدا کردم
دوستهایی که مطمئنا ارزش بیشتری از تو دارند!
دوستهایی که قلبم را نمیشکنند!
دوستهایی که واقعا من را دوست بدارند… .
دوستهایی که به من اهمیت دهند!
***
تو نمیتوانی من را غمگین کنی!
نمیتوانی لبخندم را بگیری!
اشک را به من هدیه نده!
چون آن را رد میکنم… .
لبخندم را دوست دارم و آت را
به اشک و آه نمیفروشم!
دلنوشته های انجمن یک رمان:
دلنوشته از سرایت بداهه می گویم |sanam_gh_کاربر انجمن یک رمان
سفید، سیاهترین رنگ است|*AFSOON* کاربر انجمن یک رمان
سوالی داشتم! الان این رمانه؟
نه عزیز دلنوشته است
چه دلنوشته مفهومی