دانلود دلنوشته دموکراسی بین عقل و دل
مقدمه :
نمی دونم چرا بعضی هافکرمی کنن وقتی بزرگ شدی خیلی ازکارهارونه باید انجام بدی.مثلا وقتی دخترا بزرگ میشن چرا نه باید عروسک بغل کنن موقع خواب؟؟ یاچرا نه باید وقتی میرن بیرون برای خودشون عروسک بخرن؟؟ واقعا متوجه نمیشم چرا همچین فکرهایی می کنن.
یاچرا وقتی به حرف کودک درونمون گوش میدیم میگن بچن؟؟ چون بزرگ شدیم،چون بنظرخیلی ها زشته؟؟؟ واقعا نمی فهممشون. بنظرمن چه دخترچه پسر ازهرکاری که توی کودکیشون لذت میبردن باید اون کارو انجام بدن. مثلادخترا،برن برای خودشون عروسک بخرن یاهرچیزی…
پیشنهاد می شود
دانلود دلنوشته لَمـــسِ واژه هـــا اختصاصی یک رمان
شاید، هم ازادمهای این دنیا….
نمی دانم هرچی که هست،اصلا خوب نیست.
چون نمی دونی به کی اعتماد کنی،نمی دونی حرف دلت به چه کسی بزنی که فردا یا پس فردا نره همه جا،جاربزنه.
ولی ازطرفی هم از ادمهای این دنیا خوشم می اید،چون همیشه هستن کسایی که ازکوه هم محکمتر پشت ایستادن.
فقط خداکنه تا آخرش از کوه محکم تربی ایستدن روز نرسه که متوجه بشی…اصلا کوهی وجود نداشته.
فقط اونجایی که فهمیدم یکهویی بزرگ شدم بدون هیچ هشداری…
وقتی بزرگ میشی اولش چیزی متوجه نمیشی….ولی موقعی که متوجه بشی که واقعا بزرگ شدی.
همه خاطرات هجوم میارن،هم درد داره هم لذت…
ولی از طرفی هم، خوشحالم ازاینکه بزرگ شدم . پشیمون نیستم،فقط گاهی زیاد دلتنگ خاطراتم میشم…
خاطراتی که محال برگشتنشون.
نمی دونم خوشحالم؟ناراحتم؟دلتنگم؟.
هرچی که هست اصلا حال وروز خوبی نیست.
مدتی خوشحالم،مدتی غمگین ودلتنگ.
شاید دلم یه جایی رو میخواد دورازهمه.
جایی که هیچ کسی نباشه،فقط من باشم خدای خودم ودفتروقلم.
دفترم رو بازکنم وشروع کنم به نوشتن تاحال دلم خوب شه.
تابفهمم حال دلم رو.