معرفی رمان: رمان اسرار فوق محرمانه (جلد سوم حلقه جادویی) _ آزادی، برای من واژهای بود که هم میتونستم براش بمیرم هم زندگی کنم، هم جون بدم و هم جون بگیرم. اما فقط وقتی حاضری براش بمیری که نداشته باشیش؛ چون اگر داشته باشیش دیده نمیشه! برای بدست آوردنش خیلی تلاش کردم، ولی وقتی به دستش آوردم، همه چیز آتیش گرفت! رمان اسرار فوق محرمانه (جلد سوم حلقه جادویی) قسمتی از رمان: ساعدهاش رو حفاظ سرش کرد و نتونستم ضربهم رو توی هدفم بکوبم. در عوض با دست دیگهم مشتی به پهلوش زدم و فریاد کشیدم: - چطور اون دختر رو به سلنا ترجیح دادی کثافت؟! وقتی از درد پهلوش خم شد، سریع گلوش رو بین انگشتهام گرفتم. این دفعه مقاومتی نکرد و صاف ایستاد. دوباره ...